بعد چند وقت ننوشتن و نخوندن خیلی دلم میخواست که یه چیزی بنویسم که اول خودم بعد اگر کسی اومد اینجا و خوند راضی از در بره بیرون.

هر چی میگشتم تو اعماق دلم چیزی برا گفتن نداشتم راستش دلم نمیره به نوشتن نمیدونم همیشه باید یه اتفاقی تو زندگیم باشه تا بتونم بنویسم ...

حالا احساس میکنم یه چند وقتی که اون اتفاقه که میخوام نیست نمیدونم چی هست ولی نیست

تااینکه رفتم یه سری به یه دوست قدیمی زدم و دلم این تیکه از قابوس نامه رو از تو وسط نوشته هاش که به طرز زیبایی هم نوشته شده بود خیلی پسندید گفتم این باشه پست جدید من ...

باشد که مقبول عاشقان اوفتد.

 

«بدان که یک ساله راحت وصال به یک ساعته رنج فراق نه ارزد، که سرتاسر عاشقی رنجست و دردِ دل و محنت...پس اگر وصالی بود که بعد از آن فراقی خواهد بود،آن وصال خود از فراق برتر است»..."

:«نخست چشم بیند و آنگه دل پسندد.. چون طبع مایل گشت، آنگاه دل متقاضی دیدار او باشد... و چون دیدی و در حدیث آمدی و سخنی گفتی و جوابی شنیدی خر رفت و رسن برد»

 

دوست قدیمی