پرواز
خنکای غروب
سرخ و زرد و نارنجی آسمان
برگ هایی که زود پیر شده اند
دنیا، خلوتِ خلوت
من ، تو
-نه!-
ما
آخرین بازماندگان آدم ها
نشسته ایم
روبرو، چشم در چشم
بیتاب تر از آنم که نگاهت سیرم کند
دستانم را به گیسوان آویخته در بادت گره میزنم
که با هم مستی کنند
فاصله ام با تو تنها به قدر یک...
نه فاصله قدری ندارد
نزد ما...
پر پرواز گشوده ام...
که بال در بال تا خورشید برویم
نترس
دستت را بده
همینکه همسفرم باشی کافیست
حتی اگر بالهایمان مومی باشد...